سینما و تلویزیون- علی، پسر کوچک فیلم «بچه های آسمان» را خیلی ها به خاطر دارند، پسرکی که کفش های خواهرش را گم می کند و چون پدر توانایی مالی خرید کفش نو برای زهرا را ندارد، با یکدیگر قرار می گذارند که صبح ها، زهرا کتانی علی را بپوشد و ظهر، علی با کتانی به مدرسه برود. بازی بی نظیر و باور پذیر «فرخ هاشمیان» و اشک های او در فیلم سبب شد در دوازدهمین جشن انجمن منتقدان به عنوان بهترین بازیگر کودک معرفی شود. او 10 ساله بود که در فیلم مجیدی شناخته شد مانند دیگر همسن و سالانش بنا به دلایلی که می خوانید فعالیت خود را ادامه نداد و در اوج موفقیت در دوران کودکی با این حرفه خداحافظی کرد ولی توسط رضا ناجی دوباره پایش به این حرفه باز شد. هاشمیان اکنون برای بازی در فیلم «رضا درمیشیان» قرارداد دارد. به بهانه دریافت جایزه از انجمن منتقدان با «فرخ هاشمیان» که در سریال در حال ساخت «نفوذ» مدیر صحنه است، دوران کودکی اش را مرور می کنیم.
وقتی نام شما به عنوان بهترین بازیگر کودک در جشن انجمن منتقدان اعلام شد، چه احساسی داشتید؟
قبل از مراسم با من تماس گرفتند و گفتند کاندیدای دریافت جایزه بهترین بازیگر کودک در 40 سال اخیر هستی. در مراسم حضور پیدا کردم. هنگامی که نامم را برای دریافت این جایزه اعلام کردند، خیلی خوشحال شدم که بعد از 20 سال جایزه گرفتم و بعد از 40 سال بهترین بودم.
فکر می کنم دریافت این جایزه خیلی برای تان با ارزش باشد؟
بله همین طور است چون این جایزه را از جشنواره ای گرفتم که منتقدان برای بازی ام نظر دادند. از منتقدان جایزه گرفتن کار دشواری است. 120 منتقد بازی ام را پسندیده و مرا انتخاب کرده بودند. جایزه انجمن منتقدان خیلی برایم با ارزش است. می خواستم هنگام دریافت جایزه خیلی حرف ها بزنم اما شرایطی پیش آمد و حرف نزدم.
این جا سخنان تان را بگویید.
می خواستم تشکر کنم از منتقدان که 120 نفر به اتفاق، مرا لایق دریافت این جایزه دانستند و بعد از سال ها دیده شدم و از میان 200 فیلم برتر 40 سال اخیر، بهترین بازیگر کودک شدم.
چطور شد که از میان 6 هزار نفر شما پذیرفته شدید؟
به یاد دارم که روزی دفترم را به مدرسه نبرده بودم و معلم نقاشی ام مرا تنبیه کرد و گریه می کردم. آقای مجیدی و تیم اش برای گرفتن تست به مدرسه ما آمده بودند و آخرین کلاسی که تست می گرفتند، کلاس ما بود. وقتی برای تست آمدند مرا در حالت گریه دیدند. صدایم زدند و به کلاس تاریکی رفتیم و سوالهایی کردند، همان گونه که اشک می ریختم، پاسخ میدادم، مجیدی هنگام گرفتن تست، علی را در چهره ام دید و این گونه انتخاب شدم.
آیا در 10 سالگی به سینما علاقه داشتید و با خانواده به سینما رفته بودید؟
بله، با خانواده به سینما رفته بودم. اولین فیلمی که دیدم «هنرپیشه» مخملباف بود که اکبر عبدی و فاطمه معتمد آریا در آن بازی می کردند.
قبل از بازی در نقش علی «بچه های آسمان» از بازیگری شناختی داشتید؟
چون آشنا نبودم، دو هفته تئاتر تمرین کردم و بعد جلوی دوربین رفتم.
دیالوگ ها را هم حفظ می کردید؟
مجید مجیدی همان جا سر صحنه دیالوگ ها را می گفت و من از روی متن می خواندم و جلوی دوربین می رفتم.
هنگام بازی از دوربین ترس نداشتید؟
خیر، هیچ ترسی از بازی مقابل دوربین نداشتم اما نخستین روزی که آن لباس های پاره را پوشیدم و می خواستم از مینی بوس پیاده شوم و سر لوکیشن بروم، همه به من نگاه می کردند، خیلی خجالت کشیدم، دوباره برگشتم و در مینی بوس نشستم.
واکنش همکلاسی های تان چگونه بود؟
وقتی مشغول بازی در فیلم «بچه های آسمان» شدم دیگر همکلاسی هایم را ندیدم. بعد از بازی ام، اتفاق های بدی برایم افتاد و پدرم ورشکسته شد و از تهران به شهریار کوچ کردیم.
یعنی ورشکستگی پدرتان سبب شد به فراموشی سپرده شوید؟
بله همین طور است.
در این سال ها که نبودید چه کاری انجام می دادید؟
کارهای ساختمانی یعنی بازسازی، نقاشی و دکوراسیون منزل انجام می دادم.
کدام سکانس از بازی تان در «بچه های آسمان» در ذهن تان مانده است؟
سکانس پایانی فیلم که علی پای خود را داخل حوض آب می گذارد و ماهی ها دور پایش می چرخند خیلی زیبا بود. سکانسی را هم که با خواهرم زهرا حباب درست و خیلی شیرین در عالم کودکی کف بازی می کردیم، دوست دارم و در ذهنم مانده است.
چه اتفاقی افتاد که دوباره پای تان به عرصه بازیگری باز شد و در سریال «کیمیا» بازی کردید؟
تا قبل از بازی در «کیمیا» با هیچ فردی در ارتباط نبودم. فقط با رضا ناجی ارتباط داشتم و اگر برنامه یا جشنی بود به من اطلاع می داد. البته رضا ناجی در یک برنامه تلویزیونی گفته بود هر کس از من -فرخ هاشمیان- خبر دارد به شماره برنامه زنگ بزند. بعد از پایان برنامه تماس گرفتم و از آن به بعد با آقای ناجی در ارتباط بودم تا این که قرار شد، احسان سجادی حسینی فیلمی بسازد که شرایط آن فراهم نشد. او مرا به پدرش فرید معرفی کرد و او چون سرپرست گروه کارگردانی سریال کیمیا بود، مرا برای بازی معرفی کرد.
دوست دارید در این حرفه به کجا برسید؟
خداوند درها را به رویم باز کرده است و شاکرم. دوست دارم به حقم که دریافت اسکار است، برسم.