اشک های سقف زیر گریه آسمان
گروه جامعه- باران همیشه شادی آور و مایه طراوت است اما نه برای همه، ساکنان حاشیه شهر هیچ گاه دعا نمی کنند که باران نبارد اما آرزو دارند باران سقف روی سرشان را ویران نکند. بسیاری از حاشیه نشینان زاهدان از باران هراس دارند و لرز سرمای زمستان را به ویرانی سقف منازل خشت و گلی خود ترجیح می دهند. خصوصاً برای «مریم» که سهم چندانی از دنیا ندارد. زندگی اش را دوست دارد و دختر و پسران قد و نیم قد خود را مایه مباهات می داند. هر چند از دار دنیا هیچ ندارد اما سفره های خالی اش را که حالا سقف خانه اش شده بود تا مانع ورود قطرات باران شود، به دنیا عوض نمی کند.باران روز گذشته زاهدان بهانه ای شد تا سری به یکی از خانه های حاشیه زاهدان بزنم. خانه ای که ساکنانش با شنیدن صدای رعد و برق خود را برای گذراندن شبی سخت آماده می کنند و چشمانشان به سقف دوخته می شود تا بتوانند جلوی قطرات باران به داخل منزل را بگیرند. سقفی که تا قبل از باران سرپناه است اما با آمدن باران دردسری می شود برای ساکنان خانه. خانه «مریم» در انتهای کوچه ای است که رسیدن به آن از میان گل و لای کار آسانی نیست. در منزل او خبری از گرما نیست اما با گرمای وجود فرزندانش زمستان را سر می کند. مردی در آن خانه نیست تا تکیه گاهشان شود چرا که نبودنش برای آن ها بهتر است. به همین دلیل به ناچار برای رهایی خود و فرزندانش از کتک و شکنجه، به بهانه مهریه عندالمطالبه، شوهر معتاد و خمار خود را روانه زندان کرده است تا شاید قدری از زخم های بدنش کهنه تر شود و زندان، شوهرش را سرعقل آورد و دست از آزار و اذیت آن ها بردارد. قدری که زخم زبان و جای ضربات شوهر مرهم پیدا کرده است رضایت می دهد تا به خانه بازگردد به این امید که او حالا اصلاح و دوری از خانواده و همسر و فرزندان درس عبرتی برایش شده است. اما محاسبات زن رنج دیده برای چندمین بار باز هم غلط از آب در می آید! ترک عادت هم مرض دیگر بر اعتیاد مرد شده است و این بار فرزندان، مادر را مجبور به شکایت مجدد می کنند و مرد بازهم راهی زندان می شود. بسیار سخت و طاقت فرساست که همسر و فرزندان نبود تکیه گاه خود را در منزل به بودنش ترجیح دهند و برچسب پدر زندانی و مادر بدسرپرست را به جان بخرند. اما مجبور شده اند تا برخلاف میل باطنی دست به این کار بزنند.«مریم» از این که مهمان خانه اش شده ام خوشحال است. چون بعد از مدت ها محرم اسراری یافته است تا هر آنچه در دل دارد را بدون ترس از کتک بگوید. غمش از نداری و فقر نیست چون با حضور در جلسات قرآن مسجد محل، انس خود با خدایش را دوچندان کرده است و ابایی از این ندارد که بگوید غیر از این یخچال، هر آن چه در این خانه مشاهده می کنی هدیه خانم های دوره قرآنی است. به یارانه شوهرش هم دلخوش نیست و عقیده دارد حالا که او در زندان است سهمش باید محفوظ باشد. یارانه او را جداکرده است تا بعد از آزادی از زندان دستش نزد بقیه دراز نباشد. می گوید: او در عالم دیگری است و خماری چشم او را بر همه چیز بسته است اما باید هوایش را داشته باشم، هر چه باشد او شوهر من و پدر فرزندانم است.افتخار می کند که دو پسرش در کلاس های دهم و چهارم تحصیل می کنند و دخترش پایه های تحصیلی دبیرستان را سال به سال با موفقیت به پایان رسانده است و سال دیگر کنکور دارد و همین تحصیلات باعث می شود تا در آینده، روی دیگر زندگی و خوشبختی را ببیند. تمرکز خود را بر درس خواندن فرزندانش گذاشته است و اجازه کار به آنها نمی دهد. می گوید: مادر هستم و با تمام سختی های زندگی ساخته ام اما نمی گذارم فرزندانم برای فراهم کردن خرج منزل از این سن وارد بازار شوند. درس بخوانند برای آن ها بهتر است. سال ها بود که طعم چای دم کشیده در قوری های زرد قدیمی را فراموش کرده بودم که «زهرا» دختر 17ساله خانه سینی چای را جلویم می گیرد. از او درباره پدرش می پرسم که آیا دوست دارد به خانه برگردد؟ اما عکس العملی عجیب از خود نشان داد. دست هایش را جلوی صورت می گیرد و با شرمی عجیب می گوید: «نه. بابا نباشد بهتر است. تازه زخم های بدن مادرم مرهم پیدا کرده و مدتی است همسایه ها صدای شکستن لیوان و بشقاب از خانه ما نشنیده اند. در سکوت منزل و در سایه وجود مادر امتحاناتم را به پایان رسانده ام که اگر بابا بود برای درس خواندن مجبور بودم به کوچه و خیابان پناه ببرم».هیچ یک از وسایل خانه مریم همخوان و به قول امروزی ها است نیست. اما روی گشاده و قلب مهربانش جای همه کمبودها را پر می کند. پرده های گُل دار و کفش های گِلی، همه و همه نشان از محل سکونت او می دهد. ابتدای کوچه آن ها آسفالت شده است اما پس از چند قدم وارد شدن به داخل کوچه، گویی به خارج شهر رسیده ای. این جا دیگر حاشیه شهر هم نیست و عالمی دیگر دارد. زمین های خاکی آنجا حالا از باران نیم ساعته زاهدان به باتلاق شباهت بیشتری دارد، سرمای داخل خانه با بیرون تفاوتی ندارد اما هر چه هست رنگ و بوی صمیمیت دارد و بس.داغ نداشتن سرپرست از یک سو و پیشنهادهای غیرمنطقی برخی دستگاه های دولتی غم این خانواده را دوچندان کرده است و می گوید: فلان دستگاه پیشنهاد داده است که 5 میلیون تومان بگیرم و از خیر مهریه 14 میلیون تومانی ام بگذرم و از شوهرم طلاق بگیرم؟!آن ها به خوبی می دانند که مشکل من طلاق نیست. می دانند که اگر طلاق بگیرم و شوهرم از زندان آزاد شود من و فرزندانم را از همین خانه مخروبه ای که متعلق به اوست بیرون می اندازد و آواره کوچه و خیابان می شویم. پس چرا بر این پیشنهاد غیرمنطقی اصرار دارند؟! در ذهنم در حال جست وجوی پاسخی مناسب برای این سوال هستم که صدای نم نم مجدد باران مرا به خود می آورد. زن به من می گوید اگر قدری دیرتر بروی زمان برگشت پاهایت تا زانو داخل گِل فرو می رود و از سرما استخوان هایت به لرزه در می آید اما این ها دلیل رفتن من نمی شود. حرف های زن مرا به امید کمک افراد خیر و راهکاری برای نجات آن ها از این بحران به سمت در خروجی هدایت می کند.