گذشته بربادرفته
تعداد بازدید : 22
اعتیادی که بعد از عقد لو رفت
با چهرهای اندوهگین به زمین خیره شده بود، انگار منتظر بود کسی را پیدا کند تا سفره دلش را باز و بغض چندین ساله اش را خالی کند. بی آن که نفس تازه کند شروع به حرف زدن کرد و گفت: تازه وارد دبیرستان شده بودم، یک روز که از مدرسه به خانه میآمدم متوجه شدم خانوادهای مشغول تخلیه لوازم منزلشان در ساختمان کنار ما هستند. پسری که مشغول پایین آوردن لوازم از کامیون بود چهره جذاب و چشمگیری داشت که در همان نگاه اول حس خوبی به او پیدا کردم و وقتی به خانه رسیدم از برادرم درباره آنها پرسیدم. متوجه شدم برای کار در شرکتی از یکی از شهرهای جنوبی به شهرمان آمده اند.
می گفتند ممکن است معتاد باشد
مدتی از آمدن آنها گذشته بود که متوجه نگاههای سنگین «سپهر» به خودم شدم. تقریبا هر جا که میرفتم دنبالم میآمد اما هیچ حرفی نمیزد، سرانجام مهر سکوتش را شکست و به من اظهار علاقه کرد. با هم تلفنی در ارتباط بودیم و هر روز بیشتر عاشق اش میشدم. وقتی در کلاس سوم دبیرستان درس میخواندم قرار خواستگاری را با خانواده ام گذاشتند. زندگی از نظرم زیباتر شده بود و به انتخابم میبالیدم. زن نفس عمیقی کشید و ادامه داد: پدر و مادرم با توجه به شناختی که از خانواده سپهر داشتند به این وصلت راضی بودند اما اقوام میگفتند که در شهری که سپهر و خانواده اش از آن جا آمده اند اعتیاد زیاد است و ممکن است او هم آلوده شده باشد. من با قاطعیت این موضوع را رد کردم و گفتم او مردی با اراده است و چنین چیزی امکان ندارد. در زمان عقد متوجه هیچ رفتار مشکوکی از او یا خانواده اش نشده بودم، پدرم متعصب بود و ما کم اجازه داشتیم همدیگر را ببینیم و همان دیدار هم خارج از منزل بود.
بعد از مراسم عروسی برای آشنایی با خانواده همسرم به شهرستان آمدیم و به خانه برادر شوهرم رفتیم که بزرگان و اقوام شوهرم حضور داشتند. هنوز یک ساعتی از حضورمان نگذشته بود که کم کم بساط استفاده از مواد مخدر را پهن کردند و شوهرم همپای آنها مشغول استفاده از مواد مخدر شد. دیدن این صحنه کاخ آرزوهایم را ویران کرد و بار سنگینی بر دلم نشست. یاد حرفهای اقوامم افتادم که تاکید میکردند با چشم بسته و از روی احساس تصمیم نگیرم. آن شب حرفی نزدم اما بعد از برگشت از آن شهر بساط مواد مخدر در خانه خودم برپا شد و این وضع حتی زمانی که صاحب دو فرزند هم شدیم ادامه داشت. هر وقت اعتراض میکردم میگفت، به صورت تفریحی مواد استفاده میکند و هر زمانی اراده کند میتواند آن را کنار بگذارد.
استفاده بیشتر از مواد مخدر
شوهرم تصادف کرد و در این تصادف بازویش به شدت آسیب دید و استفاده از موادمخدر برای تسکین دردش بهانهای شد که او بتواند راحت تر این کار را انجام دهد. اوایل موضوع را جدی نمیگرفتم تا این که به مرور استفاده اش بیشتر شد. بچههای مان که بزرگ تر شدند به او گفتم زمان آن رسیده است که مصرف مواد مخدر را برای همیشه کنار بگذارد. چون در حضور بچهها این کار ممکن است تاثیر بدی بر آنها بگذارد و این کار را یاد بگیرند. اما او در جوابم گفت که دیگر ترک اعتیاد برایش سخت است و نمیتواند این کار را انجام دهد. دخترم چند خواستگار داشت اما فقط به دلیل اعتیاد شوهرم او را رد کردند و این موضوع خیلی در روحیه اش تاثیر گذاشت. یک روز عصر که شوهرم مشغول استفاده از موادمخدر بود دخترم ترانه به خانه آمد و با دیدن این صحنه چنان خشمگین شد با حالتی تند به پدرش اعتراض کرد که دست از این کارش بردارد و با اوقات تلخی به اتاقش رفت.
زن، پس از مکثی طولانی گفت: بعد از این اتفاق به شوهرم گفتم دیگر حق استفاده از مواد مخدر در خانه را ندارد. ما زندگی خوبی داشتیم اما چون شوهرم دیگر اجازه استفاده از مواد در خانه را نداشت و همیشه دنبال مکانی برای این کار بود این امر به فعالیتهای اقتصادی اش لطمه میزد.
ترک اعتیاد و احساس گناه
با وجود اختلافهای زیادی که به دلیل استفاده از موادمخدر میان من و شوهرم بود اما هیچ وقت به خاطر فرزندانم راضی به جدایی نبودم، چون دوست نداشتم فرزندانم زیر سایه ناپدری یا نامادری بزرگ شوند. بچه هایم را به خانه بخت فرستادم و حالا شوهرم با تشویقهای ما و همت خودش مواد مخدر را به صورت کامل ترک کرده است اما به دلیل گذشته اش احساس گناه میکند و میگوید، اگر خودم را به موادمخدر آلوده نکرده بودم زندگی بهتری داشتیم و در طول زندگی مشترک عذاب نمیکشیدیم. افسرده شده و خودش را ماهها در خانه حبس کرده است و حاضر نیست با هیچ کس رفت و آمد کند.
حسرت بی فایده است
یک عضو سازمان نظام روان شناسی کشور در این باره به خبرنگار ما گفت: افراد گاهی فکر میکنند اگر برخی از کارها را در گـذشـتـه انجـام میدادند یا برعکس برخی کارها را انجام نمیدادند، زندگی کنونی آنان متفاوت بود اما چنین حسرتی بـی فـایـده و پوچ است.
«محمد نعیم محمد حسنی» افزود: به جای حسرت خوردن از گذشتهای که دیگر بر نمیگردد، بهتر است اعمال خود را قبول کنیم و از آنها درس بگیریم. کسی که با احساس پشیمانی زندگی کند، همیشه به گذشته خود نگاه میکند و افسوس موقعیتهایی را میخورد که میتوانست طور دیگری رفتار کند از این رو موقعیتهای به وجود آمده برای جبران در آینده را هم از دست خواهد داد.
وی با بیان این که پشیمانی و حسرت، احساساتی کاملا عادی است که ممکن است برای همه و در هر برهه زمانی اتفاق بیفتد، تصریح کرد: نباید بگذاریم احساسات بر ما غلبه کند و زمام اختیارمان را بگیرد چون سبب استرس و فشارهای روحی و روانی میشود و روی سلامتی جسمی و روحی تأثیر مخربی دارد. وی خاطر نشان کرد: نمیتوانیم جلوی روی دادن برخی اتفاقها را بگیریم، بنابراین بهتر است آن را قبول کنیم و برای جبران همه تلاشمان را به کار گیریم چون زندگی پر از حوادث تلخ و شیرین است که از آن بی خبر هستیم و اگر مزه آن را نچشیم قدر لحظههای خود را نخواهیم دانست.