2 آزاده استان از خاطرات دوران اسارت گفتند
تعداد بازدید : 24
عبور از تونل مرگ تا تحمل شکنجه بعثیان
ذوالفقاری- آزادگان به میهن برگشتند، با دلی به وسعت آسمان، دلیر و مقاوم، نستوه و استوار، امیدوار و دلاور و با همان صلابت همیشگی، همان طور که رفته بودند اما نحیف، شکسته و پیرتر. بوی اسپند، بوی عطر خاطرات، بوی مهربانی و انتظار، بوی پیراهنشان در کوچه ها و خیابانها پیچیده و دل های پیر را جوان و فضا را سرشار از شور و نشاط کرده بود. آن زمان به چشم های بیقرار، توان دیدار بخشیده ،اشک ها و لبخندها در هم آمیخته و عطر گل های انتظار در همه جا پیچید. نخستین گروه آزادگان از طریق مرز خسروی به وطن بازگشتند و در چنین روزی پا به خاک میهن گذاشتند.
پدران، یعقوب وار پیراهن یوسف خود را در بغل داشتند در انتظار دیدار فرزندان و در این میان چه دیدنی بود سجده شکری که آزادگان با ورود به خاک میهن در مرز به جای آوردند .
آن روز تجسم حضور فرزندان وطن در آغوش سرزمینی بود که غیرتش آوازه جهان و جهانیان است.
حس عجیبی بود، انتظار پایان یافته و بازگشت پرستوها بر زبان هر پیر و جوانی جاری بود، آن روز عشق ، طلوعی دوباره کرد و مردان قبیله غیرت که برای دفاع از میهن اسلامی بدرقه شده بودند و ماه ها و سال ها در اسارت رژیم بعثی بودند در چنین روزی آمدند و مردم با چشمانی پر از اشک به استقبالشان رفتند، نه با غم و اندوه، بلکه از شوق وصال.
سه روز بدون آب و غذا
«حسین امین زاده» یکی از آزادگان استانمان است که به گفته خودش اگر هنوز هم پای دین و وطن باشد آماده است بجنگد.
او به خبرنگار ما می گوید: سال 57 بود که استخدام ارتش شده بودم، بعد از یک سال فعالیت، به جبهه نبرد علیه دشمن عازم شدم و سال های آخر دوران جبهه و جنگ بود که در ادامه مراحل حضورم در عملیات های مختلف، همسر و پسر یازده روزه ام را تنها گذاشتم و در عملیات غرب حضور پیدا کردم اما به دلیل اسارت نتوانستم تا 3 سال فرزندم را ببینم و زمانی که آزاد شدم بهزاد 14 ساله شده بود و به عکسی که همیشه در آغوش داشت «پدر» می گفت. او به گونه ای به من نگاه می کرد که انگار با غریبه مواجه شده است بنابراین مدت ها زمان برد که بابا گفتن را به من شروع کرد.
وی با اشاره به دوران اسارتش ادامه می دهد: روزی که در عملیاتی نزدیک اندیمشک به اسارت درآمدم ما را به پاسگاهی که عراقی ها بر آن سلطه داشتند، بردند و لباس هایمان را گرفتند، بعد از آن با خودروهایشان به سوله هایی در عراق منتقل شدیم، با وجود این که شیمیایی و از طرفی هم گرما زده شده بودیم و عطش آب داشتیم به ما آب نمی دادند فقط گاهی سربازانی آب را داخل ظرف های رنگ می ریختند و به ما می رساندند اما ماموران مانع آن ها می شدند. سه شبانه روز را این گونه گذراندیم و زمانی که خواستند به اردوگاه انتقالمان دهند خیلی ها دیگر در جمع مان حضور نداشتند چرا که به شهادت رسیده بودند.
وی اظهار می کند: با اتوبوس به سمت بغداد هدایت شدیم آنجا شیر آب وجود داشت اما به ما اجازه نوشیدن نمی دادند، زمانی هم که در اردوگاه از اتوبوس پیاده شدیم گروه هایی از نیروهای نظامی کابل به دست ایستاده بودند و با کابل به جان اسرا می افتادند.
پس از سه روز تشنگی بالاخره در روز چهارم توانستیم آب بنوشیم و غذاهایی هر چند بی کیفیت بخوریم، تعدادمان 107 نفر بود در حالی که آسایشگاه ظرفیت این تعداد اسیر را نداشت، جدای از این ها تا 45 روز بلاتکلیف بودیم تا این که ثبت نام ها انجام و لباس و پتو به اسرا داده شد.
وی تصریح می کند: یک روز که قرار بود شخصی به نام مسعود رجوی برای اسرا سخنرانی کند با همکاری تعدادی از اسیران سیم های بلندگو را قطع کردیم اما زود شناسایی شدیم و فرمانده کل اردوگاه ها احضارمان کرد و پس از محاکمه و بازداشت از کمپ 6 به کمپ 9 که اسرای قدیمی در آن حضور داشتند منتقل شدیم تا این که پس از سه سال به خاک میهن بازگشتیم.
این آزاده سرافراز می گوید: حال که 27 سال از آن زمان گذشته است فقط از ارتش حقوق بازنشستگی دریافت می کنم و بنیاد شهید هم هیچ اقدامی برای ما انجام نداده است، فرزندانم با وجود داشتن تحصیلات دانشگاهی بیکار هستند و پسرم بهزاد که تا سه سالگی پدری ندیده بود از هفت سال پیش در نیکشهر به عنوان نیروی پیمانی مشغول به کار است که اگر شرایط برای رسمی شدنش مهیا شود به طور قطع می تواند به زاهدان منتقل شود.
شکنجه های مستمر
«علی بهمنش» یکی دیگر از آزادگانی است که سال 57 عازم جبهه شد. او می گوید: دی ماه سال 59 مشغول پاکسازی جاده آبادان- ماهشهر بودیم که اسیر شدم و 10 سال در اسارت بودم، مدتی فرمانده تانک بودم و یک شب قبل از عملیات به منظور برنامه ریزی دور هم جمع شدیم. قرار شد روز بعد به منطقه ای که عراقی ها آن را اشغال کرده بودند برویم و آنجا را آزاد کنیم اما به دلیل این که عملیات لو رفته بود عراقی ها قبل از ما در منطقه حضور پیدا کردند و به محض ورودمان به جاده آبادان ماهشهر مورد حمله قرار گرفتیم که در این عملیات با تعدادی از همراهانم اسیر شدیم و تعدادی هم به شهادت رسیدند.
وی ادامه می دهد: در زمان اسارت به همراه تعداد زیادی از اسیران در اتاق های کوچکی زندگی می کردیم که مرتب توسط بعثی ها مورد ضرب و شتم قرار می گرفتیم، ناخن هایمان را می کشیدند و ما را در قطارهای آهنی و هوای سرد زمستان در شهر می چرخاندند بر اثر همین آزارها و ضربه هایی که به جسممان وارد می کردند از ناحیه پا آسیب دیدم و چند بار به اتاق عمل رفته ام اما همچنان تاثیراتش را احساس می کنم.
وی اظهار می کند: گاهی هوا به اندازه ای سرد بود که لباس هایمان را آتش می زدیم تا لحظاتی گرما را احساس کنیم، حتی نمی توانستیم با آن ها به گفت و گو بپردازیم و خواسته ای داشته باشیم اما مدام وادارمان می کردند تا با آن ها بحث کنیم و هر کسی این کار را انجام می داد بعد از آن به شدت کتک می خورد! خیلی ها بعد از این گونه ماجراها زنده نمی ماندند و به شهادت می رسیدند.
وی با بیان این که شکنجه های روحی و روانی و برخی اوقات هم فیزیکی مستمر بود، اضافه می کند: گاهی ما را چشم بسته به مکان هایی به نام تونل مرگ می بردند و با این که چشمانمان بسته بود مورد حمله قرار می گرفتیم و ماموران بعثی در اطرافمان می ایستادند و با کابل کتکمان می زدند، در این اقدام های ناجوانمردانه نیز خیلی ها به شدت آسیب دیدند و برخی هم به شهادت رسیدند.
وی تصریح می کند: فرمایشات امام (ره) سبب انگیزه ما برای عزیمت به جبهه بود و من هم به تبعیت از دستور ایشان و برای ادای دین به خاک کشورم، جنگیدم و این ناملایمت ها را تحمل کردم تا این که در سال 69 هم زمان با دیگر اسیران آزاد شدم، با وجود این که خاطرات اسارت هیچ گاه فراموش نخواهد شد اما تا پای جان از خاک وطنم دفاع خواهم کرد.