ارباب افضلی- خستگی از زندگی و پشیمانی از اشتباه، در عمق چشمانش پیدا بود. خواستار کمک و حمایت بود تا بتواند اعتیاد خود را ترک کند و بالاخره هر طور که می شود از این زندگی خفت بار رهایی یابد.سرپرست موسسه حامی سیستان تا مکران، زندگی مرد 36 ساله ای که برای ترک اعتیاد به این مرکز مراجعه کرده بود را به نقل از او این گونه روایت می کند: بیکاری و مشکلات اقتصادی آن قدر زندگی را برای من و همسرم سخت کرده بود که چاره ای جز مهاجرت پیش رویم قرار نداشت. از دوران ابتدایی تحصیل را رها کردم و در کنار پدرم حرفه بنایی را آموختم.
تنها سرمایه زندگی ام دو دستی بود که می توانستم با آن ها کار کنم. آوازه رونق ساخت و ساز در زاهدان را از دیگر کارگران و بناها شنیده بودم به همین دلیل با رضایت همسرم تصمیم گرفتم مدتی برای کار و کسب سرمایه به زاهدان بروم. همین کار را هم کردم یک سال اول به خوبی و خوشی سپری شد و هر ماه خیلی بیشتر از آنچه فکرش را می کردم درآمد داشتم. همسرم نیز از این وضعیت خوشحال بود. روزها تا غروب کار می کردم و شب ها خسته از کار در اتاقکی که در ساختمان محل کارمان برایمان ساخته بودند سپری می کردم. بعد از گذشت مدتی یک کارگر تازه وارد به جمع ما اضافه شد که اهل یکی از شهرهای کوچک اطراف زاهدان بود. به همین دلیل قرار شد در کنار من در همان اتاقک زندگی کند.
اما کاش هیچ وقت به آنجا نیامده بود. وقتی شب ها خسته از کار به اتاقک مان پناه می بردم تازه موقع پهن کردن بساط مواد مخدر او بود. اعتقادش این بود که با مصرف تریاک، قدرت و توانایی اش برای کارکردن بیشتر می شود! وقتی از وضعیت زندگی و هدف من از کارکردن با خبر شد بارها به من پیشنهاد داد تا من هم برای کارکردن بیشتر همراه با او پای منقل بنشینم. روزها و هفته های اول از این کار خودداری می کردم تا این که یک شب با نهایت خستگی و احساس درد در تمام بدنم به اتاق آمدم. مجید هنوز هم از تعارف کردن خسته نشده بود و آن شب در اوج خستگی ام بازهم همراه شدن با خودش را به من تعارف کرد و این بار قبول کردم.
اولین همراهی و پایان موفقیت ها
آن شب نفهمیدم که آغاز همراهی ام با مجید پایانی بر موفقیت و پیشرفت هایم در زندگی می شود. تا قبل از آن شب حتی لب به سیگار هم نزده بودم اما احساسی که آن شب بعد از آن همه خستگی پس از مصرف تریاک با آن به خواب رفتم برایم دلپذیر بود. بعد از آن شب صمیمیت من و مجید بیشتر شد و روز به روز به هم نزدیک تر می شدیم. فراهم کردن بساط شبانه را بین خودمان یک شب در میان نوبتی کرده بودیم و هر شب یکی از ما وظیفه برپا کردن منقل را برعهده داشت. 6 ماه گذشت تا این که کار ساختمانی که در آن کار می کردیم به پایان رسید و ما باید برای کار به جایی دیگر می رفتیم. صاحب ساختمان که از کار من رضایت داشت مرا به کارگاهی در اطراف زاهدان معرفی کرد تا به عنوان نگهبان و کارگر در آنجا مشغول کار شوم. این گونه شد که من و مجید از هم جدا شدیم و هر کدام سراغ زندگی مان رفتیم. مجید رفت اما اعتیاد به مواد مخدر یادگاری بود که از او در زندگی من به جا ماند. از آن زمان دیگر بساط اعتیاد را در خلوت خود فراهم می کردم و به تنهایی غرق در عالم نشئگی میشدم. اوایل وضعیتم به گونهای بود که کسی متوجه اعتیادم نمی شد اما تنهایی باعث شده بود تا بیشتر از گذشته درگیر اعتیاد شوم. دیر از خواب بیدار شدن و در طول روز از کار در رفتن نشانه های تشدید اعتیادم بود که کم کم باعث شد مسئول کارگاه متوجه شود. از آنجایی که می دانست در این شهر کسی را ندارم ابتدا به من هشدار داد تا ترک کنم. من هم از ترس از دست دادن کارم به او قول دادم که به من یک ماه برای ترک وقت دهد و او نیز پذیرفت. از آن روز سعی کردم مراقب رفتارم باشم. با این که قصد واقعی من ترک کردن نبود اما سعی کردم دفعات مصرف مواد را در طول روز کاهش دهم تا در ساعات کار با مشکل مواجه نشوم اما موفق نشدم چرا که اعتیاد برخلاف آنچه فکرش را می کردم، گرفتارم کرده بود. حتی آن قدر ظاهرم عوض شده بود که با وجود تقاضاهای همسرم به دیدنش نرفتم چون در تمام این مدت از اعتیاد من بی خبر بود. یک ماه فرصت من تمام شد و نه تنها ترک نکردم بلکه همه همکارانم در کارگاه متوجه اعتیاد من شده بودند.
اخراج از کار
مسئول کارگاه اخراجم کرد و آواره کوچه و خیابان شدم. با آن وضعیت ظاهری و جسمانی هم به هیچ وجه نمی توانستم به شهرم بازگردم و این گونه شد که روزهای کارتن خوابی من آغاز شد. در تماس های تلفنی با همسرم هرچند سخت بود اما اعتراف کردم که همه چیزم را از دست داده ام و روی بازگشت ندارم. مقداری پس انداز داشتم که آن هم خرج اعتیاد، خورد و خوراک و شارژ تلفن همراهم شد. همسرم بارها تقاضا کرد به شهرمان برگردم تا دوباره همه چیز را از صفر شروع کنم اما این موضوع برایم قابل قبول نبود. وضعیت بد مالی من تا جایی پیش رفت که مجبور شدم برای خرید مواد، گوشی تلفن همراهم را نیز بفروشم و این گونه شد که تنها راه ارتباطی همسرم با من نیز قطع شد. 2 سال از آن زمان گذشت و من در بی خبری از همسرم مهمان کوچه ها و خیابان های این شهر بودم.
انگیزه برای ترک
«الهه اسلام خواه» ادامه می دهد: خستگی از این زندگی و پشیمانی از اشتباه از عمق چشمانش پیدا بود که به این مرکز مراجعه کرد و خواهان کمک و حمایت بود تا بتواند ترک کند و بالاخره هر طور که می شود از این زندگی خفت بار رهایی یابد. با وجود همه مشکلات هنوز هم بعد از 2 سال شماره تلفن همسرش را حفظ بود و درخواست کرد تا از تلفن مرکز با همسرش تماس بگیرد. قبل از تماس نمیدانست واکنش همسرش بعد از شنیدن صدای او چیست اما دل را به دریا زد و تماس گرفت.خودش هم باور نمی کرد که بعد از دو سال هنوز همسرش در انتظارش باشد و خواهان بازگشت او شود. بعد از آن همه سختی های کارتن خوابی دو ساله اش گویا در انتظار جرقه امیدی بود که آن را با شنیدن صدای همسرش به دست آورد. از همان روز از مددکاران موسسه خواست تا برای ترک اعتیاد حمایتش کنند. با انگیزه ای که برای ترک به دست آورده بود تلاش مددکاران به نتیجه رسید و توانست مصرف تریاک را کنار بگذارد و بعد از مدتی که وضعیت ظاهری اش بهتر شد عازم شهر خودش شد و رفت. این مددکار اجتماعی معتقد است: کسانی که گرفتار اعتیاد شده اند بیمارانی هستند که آرزو دارند روزی از این بیماری خلاصی یافته و بهبود یابند اما نیازمند انگیزه و حمایت اطرافیان خود هستند. نگاه بیمارگونه نسبت به نگاه مجرمانه به این افراد در برخورد با آن ها بسیار مؤثر است.