نجات از برزخ تنــهایی

شهرکی- در حالی که رنجور از ناملایمات زمانه بود با پاهای لرزان و تنی خسته به دفتر مشاوره قدم گذاشت. بغضش را فرو خورد و گفت: کاش پدرم زنده بود، از روزی که او را از دست دادم همه دنیایم تیره و تار شد. او تنها تکیه گاه من در زندگی بود. شیدای 17 ساله که با یاد و خاطره پدرش بغضش شکست در حالی که اشک هایش را با انگشتان لرزانش پاک می کرد ادامه داد: از مادرم هیچ خاطره ای به یاد ندارم. تاکنون حتی یک بار او را ندیدم و محبت مادری اش را نچشیدم اما پدرم همه زندگی من بود. تکیه گاهی که جای خالی مادرم را برایم پر کرد و اگرچه به لحاظ مالی در تنگنا بود اما هر چه نیاز داشتم با همه توان خود برایم فراهم می کرد. 
مادرم ترکم کرد
من حاصل یک ازدواج موقت بودم. پدر و مادرم دل به هم سپردند و تصمیم گرفتند مدتی در کنار هم زندگی کنند، اما زندگی آن ها دوامی نداشت. مادرم پس از به دنیا آمدن من ساز رفتن کوک می کند. دختر 6 ماهه اش را رها می کند و به دلیل اعتیاد متواری می شود. مادرم مرا در کودکی رها کرد و هیچ نشانی از خود به جای نگذاشت. پدرم اما مهربان و صبور من را بزرگ کرد و با عطوفت پدرانه اش همه خواسته های کودکانه ام را برآورده می کرد. او اگرچه بسیار رنجور و مریض بود، اما برای تامین مایحتاج زندگی تلاش می کرد و پول کمی را هم که به دست می آورد صرف خواسته ها و هزینه های من می کرد. من و پدرم بسیار به هم وابسته بودیم و او تنها پناهی بود که در زندگی ام داشتم. غصه هایم از آنجایی شروع شد که پدرم به بیماری صعب العلاج سرطان مبتلا شد. پول و درآمدی برای درمان نداشتیم و هیچ کس هم برای کمک به پدرم و پیگیری درمانش اقدامی نکرد. دیری نگذشت که سرطان او را از پای درآورد و من در حالی که 13 ساله بودم یتیم شدم. درگذشت پدرم من را وارد دنیای خاکستری زندگی کرد. بعد از او نمی دانستم چه سرنوشتی در انتظار من است.
زندگی با تازیانه و شکنجه
تا زمانی که پدرم در قید حیات بود توانستم درس بخوانم. اما پس از فوت او دیگر فرصتی برای درس خواندن نداشتم. به همین دلیل تا پنجم ابتدایی درس خواندم. پس از فوت پدر به اجبار با عمه ام زندگی کردم. اما این سرآغاز توهین ها، فحاشی ها و پرخاشگری ها بود. عمه ام دچار نوعی بیماری روانی بود و همواره نسبت به من بدبینی داشت. به همین دلیل دائم هدف ناسزاها و پرخاشگری ها و بداخلاقی های او قرار می گرفتم. البته در این میان از کتک هایش هم بی نصیب نماندم. گاهی به قدری من را کتک می زد که تا مدت ها آثار کبودی اش بر روی بدنم می ماند. برخی از آثار شکنجه ها و آزارها هم بر روی بدنم باقی مانده است و هیچ گاه خوب نمی شود. هر گاه به زخم های باقی مانده بر روی بدنم نگاه می کنم غصه هایم بیشتر می شود. ای کاش پدرم به این زودی ترکم نمی کرد.
پرتگاه فرار
هر شب به این امید به خواب می رفتم که دیگر بیدار نشوم و این زندگی پایان یابد یا وقتی بیدار شوم همه چیز کابوسی گذرا باشد. اما هر چه بر سرم می آمد کابوس های واقعی زندگی من بود. دیگر توان ماندن در خانه عمه و تحمل شکنجه های روحی و جسمی او را نداشتم. تصمیم گرفتم از آن خانه بروم. یک روز که عمه ام برای گشت و گذار بیرون از خانه رفته بود من هم وسایل اندکم را در کوله پشتی ام جمع کردم و از آن خانه رفتم. مدتی در کوچه و خیابان آواره بودم و نمی دانستم زندگی ام به کجا می رسد؟ تا این که ماموران پلیس من را شناسایی کردند و توسط آن ها به یکی از مراکز حمایتی سپرده شدم. مدتی در آن مرکز حضور داشتم و تحت حمایت نیروهای آن مرکز بودم. حالم کمی بهتر شده بود که به اصرار خودم از آن مرکز ترخیص شدم و زندگی خود را به تنهایی آغاز کردم اما سختی ها همچنان ادامه داشت. زندگی در تنهایی مانند برزخی بود که هر روزش با دلهره آغاز می شد و با رویای رهایی به پایان می رسید. زندگی در این برزخ ادامه داشت تا این که برای نجات زندگی ام به مشاور پناه بردم. 
مشاور و روان شناس ارشد بالینی در این زمینه به خبرنگار ما می گوید: شیدا هنگامی وارد مرکز مشاوره شد که دوره سخت و دردناکی را سپری کرده بود. مادرش در همان سال اول زندگی فرزندش را رها کرد و شیدا در کنار پدر به زندگی ادامه داد. اما با آغاز نوجوانی پدر هم به دلیل بیماری سرطان از دنیا رفت.  «عادله صفت گل» بیان می کند: پس از آشنا شدن با مشاوره، فرایند مشاوره با حضور او طی شد و بر اساس رایزنی های انجام شده اقداماتی برای بهبود او انجام گرفت. در حال حاضر شیدا مشغول به کار است و قصد ادامه تحصیل دارد. از لحاظ روحی اوضاع بهتری دارد و توانسته است به دختری قوی برای حل مشکلاتش تبدیل شود. اکنون آرامش و توان بیشتری برای تحمل سختی ها و ناملایمت های زندگی به دست آورده است.
وی ادامه می دهد: فرزندانی مانند شیدا که از سنین کودکی مجبور به تحمل سخت ترین مصائب و مشکلات می شوند، نتیجه ندانم کاری والدینی هستند که بدون هیچ گونه هدفی اقدام به ازدواج و یا برقراری رابطه در قالب غیر رسمی می کنند و پس از مدتی دیگر مسئولیت عمل خود را نمی پذیرند. در زندگی شیدا هم این اعتیاد است که به عنوان یک بلای خانمان سوز بین مادر و فرزند جدایی می اندازد.