نبود برق و امکانات؛ حاشیه هایی از زندگی زن جوان
تعداد بازدید : 15
بی سرپرستی مجدد فرزندان هراس مادر جوان
شهرکی – خانه اش در حاشیه مسیل رود در بولوار رسالت زاهدان است. زباله های انباشته شده و بوی فاضلاب همنشین همشیگی خانه محقرش است. خانه زن جوان کوچک است اما دلش بزرگ به طوری که با گشاده رویی ما را به خانه اش دعوت می کند تا به نوشیدن آبی خنک یا چای گرمی مهمان کند. زن در حالی که زودتر حرکت می کند تا راه بلد ما باشد زیر لب برای درد دل هایش مقدمه چینی می کند. نمی داند از کجا بگوید، از نبود شوهرش گلایه کند یا بی پولی، از نداشتن اولین امکانات زندگی بگوید یا بیماری؟! در خانه را می گشاید و با مهمان نوازی ما را به خانه اش دعوت می کند. در حالی که منتظر ورود ما به خانه است، می گوید: مهمان حبیب خداست، اما چند وقتی است که مهمانی به خانه ما نیامده است. وارد که می شویم دو پسر 7 و 9 ساله اش را می بینیم که با شور و شوق در حیاط خاکی خانه بازی می کنند و هنگامی که ما را می بینند اشتیاقشان برای بازی کردن بیشتر می شود. تلاش برای مرتب نشان دادن حیاط این خانه بی فایده است. سمت چپ در ورودی باغچه کوچکی است که با قرار دادن چندین آجر به صورت غیرحرفه ای و روی هم ایجاد شده است و حصار آن را نخ های باریکی تشکیل می دهد. دو سه نهال جوان هم در آن کاشته شده است که نشان دهنده روح امید در این خانه کوچک است. رو به روی در ورودی دو اتاق قرار داردکه به صورت نامنظم ساخته شده است. گویا خود اهالی خانه آن ها را سر هم کرده اند تا سر پناهی داشته باشند!
زندگی بدون برق
در گوشه دیگر حیاط خاکی خانه سرویس بهداشتی واقع شده که ورودی آن از تکه پارچه ای تشکیل داده است! زن به داخل یکی از اتاق های خانه می رود و دخترش را از ورود مهمان باخبر می کند و دختر نوجوان هم به استقبال ما می آید. او که حدود 15 ساله به نظر می رسد ما را به نوشیدن جرعه ای آب خنک دعوت می کند و پسرها همچنان مشغول بازی هستند البته قصد جلب توجه ما را هم دارند. آن سوی حیاط در فاصله سرویس های بهداشتی و باغچه مخزن آبی رنگ برای ذخیره آب به چشم می خورد.
زن جوان می گوید: قبلاً آب لوله کشی نداشتیم، اما چند وقتی است که لوله کشی آب انجام شده است و آب شرب داریم. پیش از این مجبور بودیم مخزن آب را با استفاده از خودروهای حمل آب پر و از آن برای آشامیدن و شست و شو استفاده کنیم. اگر چه چند وقتی است دغدغه تامین آب مورد نیاز را نداریم اما خانه های ما هنوز برق ندارد و شب ها با همان شمع و چراغ های نفتی و فانوس قدیمی روشن می شود! گاهی برای تامین برق خانه مجبور هستیم از تیر برق کابل بکشیم، که البته اداره برق آن را جمع آوری می کند. برای دریافت کنتور برق بارها به استانداری، فرمانداری و شرکت برق مراجعه کردم، اما کسی جوابگو نیست. معمولا بیست روز در ماه بدون برق هستیم. هر بار که برای تأمین برق به مسئولان مراجعه کردیم تنها جوابی که شنیدیم این بود که خانه های شما غیر مجاز است. در حالی که اکثر خانه های اطراف ما کنتور برق دارند و فقط 20 خانوار در این جا بدون برق زندگی می کنیم و هیچ کس جوابگوی ما نیست.
رنج نبود همسر و بیماری قلبی
دختر نوجوان در حالی که پرده ورودی اتاق را بالا گرفته است از ما می خواهد به اتاق وارد شویم. رو به روی ورودی اتاق دو یخچال قدیمی قرار دارد که به گفته مادر، مدتی است به دلیل نبود برق قطع است. کمی آن طرف تر رختخواب ها قرار دارد و در انتهای اتاق هم وسایل پخت و پز، اجاق گاز، کابینت و ظروف در کنار هم چیده شده. بر میخ روی دیوار سه فانوس آویزان است که برای روشنایی در شب از آن استفاده می کنند.
زن جوان از خیلی ها گلایه دارد. دلش از همسرش بیشتر از همه پر است و می گوید: زن دوم همسرم بودم. هنگامی که با او در خاش آشنا شدم به خواستگاری ام آمد و خیلی زود ازدواج کردیم و قول های زیادی به من داد اما اکنون من و سه فرزندم بدون حضور او زندگی می کنیم! همسرم بیشتر وقتش را در کنار همسر اولش است و من و فرزندانم را رها کرده است. گاهی مبلغی ناچیز در حد 100 هزار تومان به عنوان خرجی خانه برایمان می فرستد، اما در دیگر امورزندگی دخالت نمی کند.
زن ادامه می دهد: در حالی که نوجوان بودم ازدواج کردم و اکنون در آستانه چهل سالگی هستم اما در شرایط سخت زندگی دچار بیماری قلبی شده ام. به تازگی برای قلبم فنرگذاری کردم و یک سال و 6 ماه از زمانی که متوجه بیماری ام شدم می گذرد. در این مدت دو بار به اتاق عمل رفتم اما برای پیگیری درمانم پولی ندارم. تنها درآمد من یارانه ای است که دریافت می کنم و از این طریق روزگار می گذرانیم. بیماری بسیار رنجم می دهد، اما راهی جز تحمل ندارم. پولی برای درمان نیست اگر چه بارها به همسرم این موضوع را گفته ام اما بی تفاوت از کنار بیماری ام می گذرد و می گوید که پول ندارم و در حالی که همه درآمدش را صرف همسر اولش و دیگر فرزندانش می کند.
ازدواج در سن کم
دخترش که در گوشه ای ایستاده است حلقه به انگشت دارد گویا نامزد دارد. اگر چه 19 ساله است اما بیشتر از 15 سال به نظر نمی رسد. مادرش می گوید وقتی یکی از اقوام به خواستگاری دخترم آمد به او جواب مثبت دادم. دامادمان بیکار است. به دلیل هراس از بیماری و بی سرپرستی فرزندانم با وجود بیکاری نامزد دخترم به او جواب مثبت دادم تا او سرپرستی داشته باشد. شاید سرنوشت دخترم هم مانند من شود اما برای این که سرپرستی داشته باشد مجبور شدم در سن پایین به خواستگارش جواب مثبت دهم.