زندگی «زیبا» در رقابتی نازیبا
تعداد بازدید : 33
ساز جدایی با مهریه 700 سکه ای
شهرکی – نمی دانم کی از زندان خلاص می شوم؟ مدت هاست که خوشی از زندگی من رخت بر بسته است و ناامیدم. الان هم در زندان به سر می برم و نمی دانم چند وقت دیگر باید این جا باشم؟
مرد 27 ساله در حالی که ناامیدی در کلامش موج می زند به دوردست خیره می شود و می گوید: دلم برای دختر 6 ساله ام تنگ شده است. از روزی که دست سرنوشت مرا به زندان انداخت او را ندیدم. کمی سکوت می کند. گویا به خاطرات گذشته بر می گردد. وقتی دوباره به حال و هوای کنونی اش بر می گردد از او می خواهم قصه زندگی اش را تعریف کند. دلش را به دریا می زند و می گوید: چه بگویم؟! هرچه بگویم رنج هایم بیشتر می شود.
مهریه 700 سکه ای
20 ساله بودم، در اوج جوانی و ابتدای راه. گمان می کردم فردای خوبی پیش رویم است و می توانم با نیروی جوانی همه مشکلاتم را پشت سر بگذارم. شاد بودم و تلاش می کردم تا زندگی خوبی داشته باشم. با کمک پدرم خودرویی خریده بودم و با آن مسافرکشی می کردم. پول خوبی داشتم و می توانستم یک زندگی را اداره کنم. از طرفی دوستانم هم یکی یکی ازدواج می کردند و همین موجب شد تا من هم تمایل به ازدواج داشته باشم. در یکی از آن روزها نگاه دختر هم سن و سالم مرا اسیر خود کرد و از آن پس همه تلاشم این بود تا به «زیبا» برسم. چند باری به قصد آشنایی همدیگر را دیدیم و گمان می کردم همان دختری است که می توانم یک عمر در کنار او با خوبی و خوشی زندگی کنم. به او بسیار وابسته شده بودم و می خواستم زیبا را به دست بیاورم. او هم به من وابسته شده بود و هر روز با بهانه و بی بهانه با یکدیگر صحبت می کردیم. من که دیگر نمی توانستم دوری او را تحمل کنم تصمیم گرفتم خانواده ام را در جریان این رابطه قرار دهم به همین دلیل یک روز با پدرم درباره زیبا صحبت کردم. پدرم در ابتدا پذیرفت تا جلسه ای برای آشنایی دو خانواده برگزار شود و در صورتی که مشکلی وجود نداشته باشد خواستگاری انجام شود. من که دل در دلم نبود خوشحال بودم که از سوی خانواده ام با مخالفت روبه رو نشدم.
در دیدار اول خانواده ها با یکدیگر آشنا شدند و قرار خواستگاری گذاشته شد. از آن پس زیبا را همسر خود می دانستم و به همین دلیل به خواسته هایش پاسخ مثبت می دادم. شب خواستگاری همه قول و قرارها را گذاشتیم و در نهایت صحبت از مهریه شد. پدر و مادر زیبا و حتی خودش اصرار زیادی داشتند که مهریه اش 700 سکه باشد، زیرا دختران فامیل آن ها مهریه های بالایی داشتند و زیبا هم می خواست در این رقابت نامیمون پیروز باشد.
مخالفت پدرم
من که می خواستم او از هر نظر راضی باشد قبول کردم اما پدرم با این میزان مهریه مخالف بود. به من می گفت مهریه هر چه باشد موظف به پرداخت آن هستی و این میزان مهریه متناسب با توانایی و درآمد تو نیست. اگر روزی اتفاقی بیفتد ممکن است به خاطر مهریه به زندان بروی. اما من با شناختی که از زیبا داشتم اصلا گمان نمی کردم روزی به دلیل مهریه مرا به زندان بیندازد. به پدرم اطمینان خاطر دادم که هیچ اتفاقی نمی افتد و ما در کنار هم خوشبخت می شویم. زندگی مشترک خود را در زابل شروع کردیم و یک سالی از ازدواج ما گذشت که دخترم به دنیا آمد. من هم با خودرویی که داشتم خرج زندگی را تامین می کردم اما ناسازگاری های همسرم کم کم شروع شد. او که توقع داشت زندگی بهتری داشته باشد دایم جر و بحث و خود را با دیگر دختران فامیل مقایسه می کرد و دلش می خواست زندگی بهتری داشته باشد. من هم که او را بسیار دوست داشتم برای راضی نگه داشتنش هر کاری می کردم تا این که او آواز رفتن به مشهد را سر داد و گمان می کرد در مشهد زندگی بهتری منتظر اوست. همه پس اندازم را برای زندگی در مشهد صرف کردم اما بر خلاف انتظار همسرم مشهد هم او را در رسیدن به رویاهایش یاری نداد. بنابراین دوباره به زابل برگشتیم. اندک پولی برایم باقی مانده بود و خودروی پرایدی که با آن مسافرکشی می کردم که همسرم این بار در فکر راه اندازی یک مغازه بود و خواست با پس انداز اندک باقی مانده و پول حاصل از فروش خودرو مغازه را راه اندازی کنیم. اما این بار هم بخت با ما یار نبود و پس از مدتی کار در مغازه ورشکست شدم.
زندان و ساز جدایی
دیگر از این همه شکست در زندگی خسته شده بودم و نمی خواستم وارد هیچ کار دیگری شوم. این در حالی بود که دیگر حتی خودرویی هم نداشتم که با آن مسافرکشی کنم. همسرم این بار ساز جدایی زد و برای از پا در آوردن من درخواست مهریه اش را داد. مات و مبهوت مانده بودم و هیچ گاه گمان نمی کردم زندگی ام به جایی برسد که مجبور به پرداخت مهریه شوم! گمان می کردم زیبا بیشتر از این همراهم باشد، چون من هر کاری کردم تا او راضی باشد اما زمانی که دیگر توان مقابله با مشکلات زندگی را نداشتم رهایم کرد و بدتر این که به دلیل مهریه من را به زندان انداخت.
27 سال از زندگی ام می گذرد و 9 ماه است که پشت میله های زندان در انتظار آزادی به سر می برم. قرار است سند بگذارند و با سند آزاد شوم اما هنوز هیچ چیز معلوم نیست. باید جلسات دادگاه برگزار شود یا همسرم رضایت بدهد ولی زیبا رضایت نمی دهد که آزاد شوم. مهریه اش 700 سکه است و من هم پولی ندارم که در قبال مهریه پرداخت کنم. نمی دانم تا کی قرار است در زندان باشم؟ دلم برای دخترم تنگ شده است و ماه هاست که او را ندیدم. چون زیبا دخترم را به همراه خود به منزل پدرش برده است. کاش حداقل اجازه می داد دخترم را ببینم!